شاید برای اکثر افراد، چیزی که باعث میشود بیشترین تداعی اتفاق بیفتد، دیدن یک عکس باشد؛ اما برای من و چند نفر از دوستانم این بوها هستند که آدم را با خودشان میبرند به آن روز خاصی که خاطره در آن موقع، رخ دادهاست.
برای من چای ماسالا هر زمانی که بویش را استشمام کنم، سرمای زمستان یادم میآید و همین طور بارش تند باران و دوستی که با او خاطرات مشترکی در نوشیدن انواع چایها مخصوصاً چای ماسالا داریم.
دیروز که از جایی چای ماسالا به دستم رسید، با آنکه هوا به شدت گرم بود تصمیم گرفتم درست کنم و ریختن آب جوش در لیوان همان و پخش شدن بوی چای همان و احساس سرمایی که زیر باران با دوستم از آن لذت می بردیم همان. انگار نه انگار که شهریور بود درست مثل آذرماه پارسال که هوای شیراز نسبتاً سرد بود و باران خیلی تندی هم میبارید، احساس کردم اتاق سرد شد و حتی صدای ماشین و آهنگی هم که از داخلش شنیده میشد هم به گوشم میرسید؛ این خاطره به قدری طبیعی بود که یک لحظه خودم را داخل ماشین نشسته کنار دوستم دیدم و چیزی نماندهبود که سؤالی هم از او بپرسم که این حالت خلسهمانند تمام شد و خود را در اتاق یافتم.
سلام و درود 🙂
بله باز هم زود تند سریع آمدم ولی خب متنها را خوب خواندم و همانگونه که هنوز نگفته پیداست دوستشان داشتم و دارم و اگر خدا بخواهد خواهم داشت. وای از عنوان این نوشته که مرا هم به برد به جهانی دیگر و فراتر از “در حسرت آن عطر گمشده”…بله واقعا هم امان از عطرها حالا میخواهد عطری آشنا باشد یا عطری ناآشنا که با آن آشنا میشوی که دیوانه ات کند با خاطرات خوش رایحه اش همچون رایحه عطر آن استاد از دست رفته که فقط خودش مثل خودش بود…
سلام. ☺
کدوم استاد رو می فرمایید؟
یکی از استادان ما در مِنی کشته شدند دکتر خادمی زاده که من باهاشون اندیشه اسلامی داشتم.
دکتر پویان چنگیزی هم که از اساتید زبان بودند پارسال فوت کردند و کلی از دانشجویان و دوستدارانشون داغدار شدند.
به هر صورت امیدوارم استادی که می فرمایید هر کسی که هستند روحشون قرین رحمت الهی باشه و در آرامش به سر ببرند.
باز هم سلام! 🙂
شرمنده که تازه این نوشته بسیار ارزشمندتان را دیدم! شکلک شرمندگی
بله..درست حدس زدید…زنده یاد دکتر پویان چنگیزی که هنوز باورم نمیشود بیش از یک سال است دیگر او را نداریم…هنوز هم باورم نشده و هنوز هم داغدار نبودنشان هستم…یک بار دقیقا ۵ ماه پیش از درگذشتشان یک بار درکلاس مخصوص خودشان پرسشی از ایشان پرسیدم و تمام مدت ایستاده پاسخ می دادند و بیشتر از انکه به پاسخ دقت کنم نگران حال ایشان بودم چرا که سر کلاس هم ایستاده تدریس می کردند.در اتاقشان نگرانیم را بایت حالشان ابراز کردم. هنوز جگرم آتش می گیرد وقتی یادم می اید ایشان گفتند “من هیچیم نمیشه!” 🙁 و بیشتر وقتی منبعی برای تحقیق از ایشان خواستم و گفتند الان زود است بعدا بیا…تیرماه بود چنین گفتند یعنی دقیقا یک ماه پیش از درگذشتشان! روحشان شاد و یادشان گرامی باد
سلام
عطر اونم چایی ماسانا یعنی واای چه کیفی داره
منم از چندتا عطر عجیب خاطرات تلخ و شیرین دارم و وقتی حسشون میکنم بعضی وقتا براستی ناراحتم میکنه
ولی چاره ای نیست و باید بگذریم
شاد باشی
سلام.
همین که آخرش گفتی که چاره ای نیست و باید بگذریم اصل کلام بود ابراهیم جان.
دقیقاً باید بگذریم.
باز هم سلام 🙂
امروز دیگر واقعا نگرانتان شدم که نیستید گفتم نکند خدای نکرده زبانم لال کروناااا؟! ان شاء الله که بلا به دور است ولی به هر حال هم باید حالتان را می پرسیدم و هم نگرانیم را از این بابت ابراز می کردم.
سلام.
به سختی دارم جواب میدم.
خدا رو شکر اتفاقی نیفتاده
رفتم خونه در یک منطقه بسیار بد اینترنت و خیلی وقت ها بی اینترنت گیر کردیم.
ولی سالم هستم.
از لطفتون ممنونم.
به زودی بر می گردم.
سلام 🙂
همان اول باید شکلک شرمندگی را می گذاشتم که شما را در چه حالی به زحمت انداختم…بعدش هم یک سپاسگزاری فراوان به همراه تقدیم دسته گل که لطف کرده و در چنین شرایط سختی تشریف آوردید که ما را از نگرانیها بیرون بیاورید. ان شاء الله که همه چیز به زودی درست بشود و حتی اگر نشود هم باز خدا را شکر که سالم هستید. ان شاء الله همواره تندرست باشید و البته شادکام و همچون گذشته های نه چندان دور سرشار از اندیشه های زیبا و البته خاطره انگیز و به معنای واقعی ماندگار…
سلام. ☺
دشمنتون شرمنده.
خیلی خیلی ازتون ممنونم که به فکر هستید.
نمی دونم چه طور باید از لطف همیشگیتون نسبت به خودم تشکر کنم.
خب باز هم سلام 🙂
خواهش می کنم…مگر می توان به فکر نبود؟ البته کاری هم که انجام نداده ام و هر چه بوده وظیفه بوده…خدا را شکر که مشکلات برطرف شده و شما توانستید دوباره اینجا باشید…خدا را شکر…