بالاخره پاییز 🍂 هم به شکلی کاملاً رسمی به شیراز رسید و امروز 🌧 باران قشنگی که بیشباهت به بارانهای بهاری هم نبود زمین را کمی خیس کرد و بوی خاک بارانخورده و نمناک به هوا برخاست.
هنوز هم وقتی در این هوای لطیف، نفس میکشم بوی خاک را که شاید از بهترین عطرهای جهان هم باشد در مشامم به خوبی حس میکنم.
نوشتن از این حالت کاری سخت است و فقط باید تجربهاش کنید که بدانید من چه میگویم.
آرامشی که بعد از این باران در هوا، موج میزند، وصفناشدنیست. 🌸
مخصوصاً اینکه باران در غروب روز جمعه هم باریده خودش بر شاعرانگی و شاید هم دلتنگی فضا میافزاید. 😔
از قدیم و ندیم، پاییز با دلتنگی، انس و الفتی دیریونه دارد و حالا هم که عصر جمعه، رو به اتمام است این دلتنگیهای پاییزی به اوج خودشان رسیدهاند.
این متن زیبا را که نوشتهی خانم ساناز احمدی دوستدار است نیز تقدیمتان میکنم:
پاییز از پنجره گذشته است
روی میز پر است از برگهایی که خاطرهی بهاری دور را آواز میخوانند
پاییز از پنجره گذشته است
ساعت به وقت باران است؛ اما تو هنوز نیامدهای
پاییز، بوی دلتنگی میدهد
بوی کاهی دفترهای سالهای دورِ مدرسه
بوی کوچههای بارانخورده
بوی مهربانی نیمکتهای مدرسه
بوی تنهایی
بوی فالهای بیوقتِ حافظ
بوی گلهای نیمهتمام توی گلدان
پاییز، بوی دلتنگی میدهد
بوی نبودن تو را
بیتو، خوابهای هر شبم را گریه میکنم
و تنهاییِ ممتدِ نداشتنِ تو را روی سطرهای دفترم میدوم
بیتو، سازهای جهان در اتاق من گریه میکنند
وقتی نیستی، شمعدانهای روی میز، بیآوازترین ثانیه ها را اشک میشوند
و ستارهها چه سرگردانند در پنجرهی اتاق بیتو