تا سرحد پرستش

در این دنیای هزار رنگ، انسان‌هایی هم هستند که در وهله اول با خودشان تعارف ندارند و در درجه دوم هم با ما. یکی از دوستان بسیار عزیزم به وسیله‌ای احتیاج داشت به او گفتم: بیا از این استفاده کن او هم خیلی راحت وسیله را از من گرفت و تشکر کرد؛ بدون این که از من هزار آیه و قسم طلب کند که مثلاً خودت نیاز داری، حالا من یک کاریش می‌کنم، آن قدرها هم که تو فکر می‌کنی من به این احتیاج ندارم، حالا پیشت باشد و …

وسیله را گرفت و تمام.

آه که اگر می‌توانستم احساس نابی که از بی‌تعارف بودن او دارم را چنان که هست برایتان توصیف کنم بی‌اغراق حاضر بودم جانم را در ازایش پیشکشتان  کنم. نمی‌دانید چه قدر لذت بردم! نمی‌دانید چه قدر بیش از پیش او را دوست دارم! نمی‌دانید چه اندازه در چشمم احترامش نسبت به قبل بالاتر رفته است و در آخر هم اگر گفتید در صورتی که شما هم با من چنین رفتاری بکنید چه قدر دوستتان خواهم داشت؟ بله، درست حدس زدید، تا سرحد پرستش.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 2 دیدگاه

چهارم شهریور 1401

پیش‌تر‌ها در فضای میزبانی قبلی مطلبی در مورد علاقه‌ام به شهریورماه نوشته‌ام که متأسفانه در حال حاضر فقط در کانال تلگرامی‌ام موجود است و شاید زمانی که فراغتی حاصل شد دوباره نوشته‌های آنجا را به این‌جا هم منتقل کنم. به هر صورت باز هم شهریور آمده و من به شدت خوشحال هستم و چهارم شهریور 1401 که روز کارمند هم هست برایم یکی از به یاد ماندنی‌ترین روزهای عمرم شده است؛ به شکلی که حس می‌کنم باید این انرژی به شدت مثبت را این‌جا هم ثبت کنم تا هر وقت درگیر ملال‌های یهویی شدم با خواندنش پرتاب شوم به این روز خوب و فراموش نشدنی.

ای کاش می‌شد انسان‌ها بعضی روزها را -چه می‌گویم- بعضی لحظات را مثل گرفتن یک عکس یادگاری برای همیشه ثبت و جاودان کنند؛ آن وقت من هم آن حجم سبز از محبتی که در بعد از ظهر چهارم شهریور 1401 نثارم شد را فریز می‌کردم و برای همیشه همراه می‌بردم؛ حالا که فقط می‌شود خاطره‌ها را ثبت کرد از همین امکان موجود استفاده می‌کنم و فریاد می‌زنم:

آه! من بسیار خوشبختم!

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

راز

دنیای شکلک‌ها هم دنیای جالبی است؛ این روزها سایتی را پیدا کرده‌ام که سازندگانش تلاش دارند به تحلیل و تفسیر معنای ایموجی‌ها بپردازند.

یکی از دوستان دیریافته که با سرعت عجیبی هم داریم جای خود را در قلب‌های یکدیگر باز می‌کنیم؛ برایم چند بار شکلکی را  فرستاد. من هم با جست و جوی آن شکلک در گوگل به سایتی که در بالا نوشتم رسیدم.

آدرسش چنین است:

emojiall.com/fa

احتمالاً خودتان هم متوجه شدید که fa در آخر آدرس به معنای زبان فارسی است و اگر بدون fa آدرس را بنویسید با زبان اصلی که انگلیسی است باز می‌شود. در هر صورت سایت جالبی است و توضیحات قابل تأملی هم برای هر شکلک، مفهوم و نحوه استفاده‌اش آورده‌است.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

پیشداوری

بعضی از انسان‌ها به قدری در مسائل ریزبین هستند که اصلاً انتظار نداریم این طور باشند؛ اما وقتی دل به دلشان می‌دهیم و وارد جهانشان می‌شویم می‌فهمیم چه قدر به جزئیات اهمیت می‌دهند و ما ابداً متوجه نبوده‌ایم. حتی ممکن است آن وسط متوجه علاقه پنهانشان به خودمان هم بشویم و بدانیم که داشتند از مدت‌ها پیش زیر نظرمان می‌گرفتند و به تک تک رفتارهایمان هم دقیق شده‌اند.

به طور کلی همیشه تلاش می‌کنم خودم را عقل کل ندانم و در مورد دیگران پیشداوری نکنم؛ ولی گاهی اوقات پیش می‌آید که می‌بینم باز داشتم با عینک خودم به جهان نگاه می‌کردم و در مورد فلانی به شیوه‌ای که از قبل بدون این که درست بشناسمش فکر و قضاوت کردم. خوشبختانه در این نوع پیشداوری‌هایم وارد عمل نمی‌شوم و نیازی به عذرخواهی زبانی پیش نمی‌آید؛ فقط برای چندمین بار به خودم یادآوری می‌کنم که به اندازه تمام افراد ساکن در کره زمین، جهان‌های متفاوت وجود دارد.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , | دیدگاه‌تان را بنویسید:

پیگیری ها نتیجه داد! اگر بخواهیم می توانیم

در تاریخ بیست و هفتم اسفندماه سال 1400 در ویژه برنامه سال نوی عصر جدید مادر و دختری حضور یافتند که مدعی شدند دختر نابینای مطلق بوده و با یک عمل بر مبنای سلول های بنیادی در بیمارستان خدادوست شهر شیراز، توانسته صد درصد بینایی خود در یک چشم و چهل درصد را در چشم دیگرش به دست آورد.

این خبر، بذر امیدهای واهی فراوانی را در دل بسیاری از خانواده هایی که فرزند نابینا دارند کاشت؛ اما به هر صورت نیاز بود صدق و کذبش به اثبات برسد. هر کس چیزی می گفت. پایان نابینایی، دروغ محض، نشر اکاذیب، رهایی از زندان نابینایی و … فقط بخش کوچکی از کلید‌واژه هایی هستند که در ذهن آسیب دیدگان بینایی و خانواده ها و دوستانشان می گذشت.

از سراسر ایران هر کس هر کاری که فکر می کرد می تواند در جهت کشف درستی یا نادرستی قضیه -که البته نادرستیش به زودی بر همگان آشکار شد- انجام دهد و با روشی که به ذهنش می رسید -فارغ از قانونی بودن یا نبودنش- عمل کرد.

از تماس های مکرر با بیمارستان خدادوست در شهر شیراز و تشکیل گروه واتساپی و تلگرامی و تهیه لیست انتشار مخاطبان و تماس با صدا و سیما و وزارت بهداشت و مصاحبه در نشریات و مجلات و روزنامه ها و طوفان توییتری و اینستاگرامی گرفته تا حضور در ادارات وابسته به علوم پزشکی در شهر های مختلف و باز هم تماس با وزارت بهداشت و انجمن نابینایان ایران و تنها برنامه رسمی متعلق به نابینایان ایران در رادیو تهران -یعنی شش نقطه- فقط گوشه ای از اقدامات همه جانبه بچه های نابینا و کم بینا بود که بالأخره در تاریخ پنجشنبه هجدهم فروردین ماه 1401 ساعت بیست و پنجاه دقیقه برنامه ای با نام هشتگ عصر جدید با هدف پاسخگویی به اعتراضات جامعه ای که به شدت با احساساتشان بازی شده بود و یک مشت دروغ تحویلشان داده بودند را به روی آنتن شبکه سه برد.

بلافاصله پس از برنامه که نزدیک به یک ساعت طول کشید سیل انتقادهای مثبت و منفی از جانب افراد نابینا و کم بینا روانه فضای مجازی شد که این نوشته هم یکی از آنهاست.

در برنامه هشتگ عصر جدید آقایان احسان علیخانی، اشکان آذرماسوله، مجری و سردبیر برنامه شش نقطه و امیر سرمدی، مدیر‌مسؤول ماهنامه نسل مانا حضور یافتند و با خانم دکتر کلانتری پزشک معالج تارا صبی و نیز آقای دکتر لاشیئی جراح و متخصص چشم و فوق تخصص شبکیه و آقای دکتر عین اللهی وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و همچنین خودِ تارا صبی مصاحبه تلفنی انجام شد.

فارغ از تمام صحبت هایی که در برنامه مطرح شدند دو ادعای اساسی مذکور که واکنش به حق نابینایان و کم بینایان را بر انگیخته بود مورد بررسی قرار گرفتند. یکی این که خانم تارا صبی از ابتدا و پیش از عمل انجام شده، نابینای مطلق نبوده و بر اساس شماره چشمش که حاصل آزمایش پزشک متخصص بوده کم بینا محسوب می شده و دیگر این که در بیمارستان خدادوست بر روی چشمان این خانم تنها عمل انحراف چشم صورت گرفته نه عمل سلول های بنیادی و پس از این عمل هم خانم تارا صبی بینای صد درصد نشده است.

اگر نخواهیم از دایره انصاف خارج شویم، این دروغ نه اولین دروغی بوده که در رسانه ملی تحویل مردم داده شده و متأسفانه آخرین آن هم نخواهد بود؛ ولی قطعاً نخستین بار است که به شکلی کاملاً علمی و دقیق مورد بحث و بررسی قرار گرفت و هرچه باشد نزدیک به یک ساعت از زمانی طلایی در برنامه ای پرمخاطب که بینندگانش اگر بیشتر از خود عصر جدید نباشند کمتر از آن نخواهند بود را به خود اختصاص داد.

به نظر می رسد با توجه به معیارهای حاکم بر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و انواع سیاست‌گذاری‌هایی که در کشور وجود دارد، این یک دستاورد مهم و قابل ملاحظه باشد.

در این روزگار که به قول زنده یاد فریدون مشیری: «گفتگو از مرگ انسانیت است» و همه با بی‌تفاوتی از کنار جدی‌ترین مسائل اطرافشان عبور می کنند؛ ابداً نمی توان به سادگی از تمام دست‌ها و قلم‌ها و زبان‌هایی که در به ثمر نشستن این اتفاق نقش داشتند، تشکر کرد و بی‌اغراق، کلمات قاصر اند از اتحادی که در آغاز قرن پانزدهم شمسی برای مطالبه حقمان از خود نشان دادیم.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 2 دیدگاه

انتشار نخستین شماره از نشریه ایهام

نخستین شماره از ? نشریه فرهنگی اجتماعی ایهام در پاییز 1400 به صورت ? صوتی منتشر شد.
? صاحب امتیاز، مدیر مسؤول و سردبیر: حسین آگاهی
? مجری: احسان اسماعیلی
? هیأت تحریریه: حسین آگاهی، مینا ملکی و آیدا مجیدآبادی
? یاد آر ز شمع مرده یاد آر
? این بار کوچ، نه کوچه!
? ناگفته هایی از خوشبختی
? صدای شاعر
? با تشکر از تمام افرادی که در این شماره ما را یاری کردند.
? جهت دانلود این شماره می توانید از لینک زیر استفاده کنید:
https://uupload.ir/view/نخستین_شماره_از_نشریه_ایهام_17w8.mp3/

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 2 دیدگاه

زندگی

همیشه با خودم فکر می کردم چرا اتفاقات درست همان موقعی که ما دلمان می خواهد رخ نمی دهند؟ بعدها فهمیدم هر چیزی زمان مختص به خودش را دارد و درست در لحظه ای که بهترین موقع اتفاق افتادنش است پیش می آید؛ از طرفی درست در آن وقت که گمان می کردم دیگر قرار نیست در زندگیم هیچ اتفاقی بیفتد که تنوعی ایجاد کند یکباره خودم را در دل چنان ماجرای هیجان انگیزی می یافتم که اصلاً نمی توانستم باور کنم این همان زندگی تکراری چند لحظه پیش من است. شاید یکی از زیباترین قسمت های زندگی دنیا همین بی ثباتیش باشد، نو شدن لحظه به لحظه زندگی چیزی است که هر قدر هم شاعران و نویسندگان در آثارشان از آن بگویند باز هم کم است و لطف خودش را دارد.

در مورد کتاب آن شرلی که این روز ها مرتب درباره اش می نویسم هم دقیقاً همیشه فکر می کردم چرا در دوران نوجوانی نتوانستم این کتاب را بخوانم و حالا که در حوالی سی سالگی توانسته ام هشت جلدش را مطالعه کنم عمیقاً اطمینان دارم که باید با فهم و درک کنونیم می خواندمش و درست در زمانی به دستم رسید که بهترین موقع برای خواندنش بود و بیش از هر وقت دیگر نیازش داشتم؛ شک ندارم چند بار دیگر هم این کتاب را خواهم خواند و با قهرمان هایش زندگی خواهم کرد.

در مورد پیش آمدن اتفاقات متنوع زندگی هم در کتاب آن شرلی مطلبی هست که می گوید:

«هیچ‌وقت نباید فکر کنیم کارمان با زندگی تمام است؛ چون درست زمانی‌که احساس می‌کنیم به خطوط آخر قصه‌مان رسیده‌ایم، دست سرنوشت، کتاب عمرمان را ورق می‌زند و فصلی تازه پیش رویمان می‌گشاید.»

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 6 دیدگاه

وظیفه

در بخشی از کتاب زیبای آن شرلی چنین می خوانیم:

«آنی‌ گفت: «تابه‌حال دقت کرده‌ای‌ وقتی‌ مردم می‌‌گویند که وظیفه‌ی خودشان می‌‌دانند مسئله‌ای‌ را بیان کنند، باید منتظر شنیدن جمله‌های‌ انتقادآمیز باشی‌؟ چرا هرگز هیچ‌کس وظیفه‌ی خودش نمی‌‌داند مسائل خوشایندی‌ را که درباره‌ات شنیده به گوشَت برساند؟»

چون بعد از خواندن هشت جلد کتاب آن شرلی واقعاً زندگیم تغییر کرده، تصمیم دارم از این به بعد یا این عبارت را اصلاً به کار نبرم و یا اگر هم جایی استفاده کردم حتماً مطلبی را به مخاطبم بگویم که باعث خوشحالیش شود مثلاً خواهم گفت: من وظیفه خود می دانم که از تو بابت تمام خوبی هایت تشکر کنم. من وظیفه خود می دانم که به تو بگویم که واقعاً بی نظیر هستی. من وظیفه خود می دانم که از تو یاد بگیرم و کلی وظیفه و تکلیف که فقط باید جنبه مثبتی داشته باشند وگرنه نهایت تلاشم را می کنم که بر زبان نیاورمشان.

 

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 5 دیدگاه

روز جهانی کودک در ایران

امروز که شانزده مهرماه است و روز جهانی کودک در ایران، با خودش مرا برده به آن سال های دور که تلویزیون فقط سه شبکه و اگر شبکه استانی را هم حساب کنیم چهارتا شبکه داشت و فقط در کانال های یک و دو می شد برنامه کودک دید آن هم به صورت کاملاً محدودی که هیچ وقت دلمان را که نمی زد هیچ دلتنگشان هم می شدیم.

آن وقت ها روز جهانی کودک که می شد شبکه یک از ساعت هشت یا نهایتاً نه صبح شروع می کرد به پخش انیمیشن های مختلف که عمدتاً قدیمی بودند و وسطش هم انواع بازیگر های برنامه کودک و مجری های کودک و نوجوان را دعوت می کردند و این ماجرا تا نزدیکی های غروب ادامه داشت و چه قدر دلمان می خواست این روز به یادماندنی هرگز تمام نشود و بیش از هر آرزویی دلمان می خواست این روز جمعه یا به شکلی تعطیل باشد تا مجبور نباشیم به مدرسه برویم؛ ولی حالا بچه های این دوره و زمانه به قدری به انواع انیمیشن ها و بازی های پررنگ و لعاب دسترسی دارند که محال است با آن میل و رغبتی که ما پای تلویزیون می نشستیم منتظر پخش برنامه ای خاص از این جعبه جادو باشند.

زیادیِ هر چیز، دلِ آدم را می زند حتی اگر بهترین خوراکی یا عالی ترین بازی یا محشر ترین فیلم و سریال باشد؛ فرقی نمی کند وقتی یک چیز منحصر به فرد بودنش را از دست بدهد حسابی از دهن می افتد.

راستی چه قدر مجری های برنامه کودک آن موقع ها مؤدب و باشخصیت بودند! چه قدر خانم هاشمی و خانم خامنه و عمو قناد و خانم بهار و خاله بنفشه مهربان بودند و چه قدر خاله نگار و سنجد بامزه و پرشور بودند! از همه مهم تر چه قدر به ما شخصیت می دادند و انگار از دنیای بچگی ما خبر داشتند نه با اداهای مسخره تلاش می کردند به زبان اختراع شده کودکانه که اصلاً هم جالب نیست صحبت کنند و نه در حرف هایشان از کلمات قلنبه سلنبه خبری بود.

اگر بخواهم اسم همه برنامه هایی را که زمان کودکی عاشقانه دنبالشان می کردم این جا بنویسم هزار پست دیگر فقط باید بنویسم و بنویسم و شما هم بخوانید و بخوانید و خاطره سازی کنید؛ ولی اگر بخواهم فقط و فقط یک برنامه را که خیلی با آن خاطره دارم و جزء اولین هایی است که خیلی جذبش شدم و حاضر نبودم به هیچ قیمتی یک قسمتش را هم از دست بدهم نام ببرم قطعاً آن، شهر بستنی ها خواهد بود که در واقع قسمتی از برنامه صبح به خیر کوچولو محسوب می شد و در آن هنرمندانی ایفای نقش کردند که تا عمر دارم یاد و خاطره آن ها با من خواهد بود.

همه چیزشان منحصر به فرد بود. علاقه آن روزهای نود و نه درصد بچه ها بستنی بود و ما در این برنامه با شهری پر از انواع بستنی ها سر و کار داشتیم و همه مان هم دوست داشتیم کلی شعر و قصه جدید یاد بگیریم و در شهر بستنی ها تا دلتان بخواهد برایمان شعرهای شاد می خواندند  و قصه های جالب و شنیدنی تعریف می کردند.

تیتراژ این برنامه خاطره انگیز را می توانید از این‌جا دانلود کنید.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 6 دیدگاه

هدف

از جمله خوشی هایی که شاید برای خیلی ها جالب نباشند و حتی ممکن است چند سال بعد تاریخ مصرفشان هم تمام شود زدن واکسن بود آن هم واکسنی که دنبالش بودم.
یکی دیگر پیدا کردن شغل بود و انصافاً قبولی در آزمون استخدامی کاری است که از هر کسی ساخته نیست و باید کلی عوامل ارضی و سماوی دست به دست یکدیگر بدهند تا این مهم محقق شود و خوشبختانه برای من این اتفاق افتاد و به زودی باید تعهدی را به تعهدهای مختلف زندگیم اضافه کنم.
تعهد رفتن به سر کار در یک اداره که مستلزم کلی باید و نباید است که با خود به همراه می آورد.

ارشد هم که ادبیات می خوانم و در ترم سوم به سر می برم. این یک اتفاق بسیار خوب بود که هر قدر هم در موردش بنویسم برایم تازگی دارد.

دارم به دکترا هم فکر می کنم و باید کم کم برای شرکت در آزمون آماده شوم.

کلی کار باید انجام دهم و مقدار زیادی هم لباس و وسیله هست که باید بخرمشان.

توانستم البته -نه چندان هنرمندانه- حرف را به جایی ببرم که قصد داشتم.

داشتن هدف در زندگی که در کتاب آن شرلی هم به این شکل از آن یاد شده است:

«هدف‌داشتن چقدر شادی‌‌بخش است. خوشحالم که هدف‌های‌ زیادی‌ در سر دارم که به نظر پایان‌ناپذیر می‌‌آیند. به‌محض اینکه به یکی‌ از هدف‌هایت می‌‌رسی‌، هدف والاتر و درخشان‌تری‌ سر راهت سبز می‌‌شود و همین زندگی‌ را لذت‌بخش و هیجان‌انگیز می‌‌کند.»

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | 3 دیدگاه